کوثرجانکوثرجان، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

❤پرنسس کوثر❤

آآآآآآآآآی

تا رسیدم خونه با بغض میگه: مامان کجا بودی، نگرانت شده بودم *** داشت برام از بازیهاش با آقای پدر از صبح که من نبودم تعریف میکرد که آقای پدرِ در حال کتاب خوندن یه قسمت از حرفش رو اصلاح کرد. بهش میگه: شما کتابتو بخوون *** یادم نیست قبلا هم گفتم یا نه، توی خونه ما اینگونه است که: بعد از کار اشتباه ایشون، و ناراحتی من، (بعداز چند دقیقه)، جریان کاملا عکس میشه، یعنی کوثر میره رو دور گریه در حد هق هق!! و من باید آرومش کنم نه اینکه فکر کنید رفتار ما در اون حد خشنه 1 ، نه نازبانوی ما بسیار حســـــــــــاسه اخیرا در موقعیت هایی که حس میکرد زیــــاد ناراحت شدم، به جریان گریه اش، درد یه قسمت از بدنش هم اضافه میشد: آآآآآآآآآآآآآآآآ...
27 مرداد 1394

ماهی آت!!

تشنه اش شده، مامانجون میخان برن براش آب بیارن، میگه: شما زحمت نکشین موقع خداحافظی هم بهشون میگه: شما دیگه تشریف نیارین تا لب در *** هنوزم "ق" و "گ" رو به سختی تلفظ میکنه میگه -رفتم خونه خاله، مهدی (پسرخاله اش) اَش (غش) کرده بود --میگه اوخو (قوقو) اومده توی حیاط ---بابا داره اُرخان (قرآن) میخونه --اِرفتم (گرفتم) *** آخرشبه و پشت سر هم آب یا شیر طلب میکنه، بهش میگم: انقدر مایعات نخور (اگه اسمش بیاد حتما طالبش میشه)، میگه: چی؟ ماهی آت؟؟؟ *** مدتیه آخرشب ها کتاب میخونیم، کتاب های "می می نی" کم کم خودش هم حفظ شده، من که خسته میشم کتاب رو برمیداره، از هر صفحه ای هر جمله ای که یاد...
25 مرداد 1394

آینه ی همراه

با آقای پدر، رفتن توی حیاط  برای بازی: کوثر پله ها رو برای توپ بازی انتخاب کرده: آقای پدر: توی پله بازی خطر داره                   - نه، نداره - می افتی ها                                           - خب بیافتم!! - پات درد می گیره                 &...
18 مرداد 1394

حال!

بهش میگم ...(محل کارم) دعوام میکنن نرم سرکار، هی بمونم پیش تو     میگه: خب تو هم دعواشون کن **** حدودای ساعت 2 شب آقای پدر تذکر دادن که : بخواب میگه: حالمو گرفتی!! **** همچنان، چنان قربون صدقه عروسکهاش میره که من حسودیم میشه : قربونت برم، قربون دستهات برم، عزیـــــــــــزم، عسلم و ... **** کافیه گوشی دستم ببینه، میگه : یه لحظه بذااااااااار    یا بذار یادت بدم، ببــــــــــــین (و همه برنامه ها رو مرور میکنه) **** خوابآلود که میشه (چیزی حدود ساعتهای 1تا2 نیمه شب) بهونه گیر هم میشه، اونم از نوع ...: چرا صندلی راه نمیره، من میخام راه بره یا چرا خود بطری آب، آب رو نمیریز...
11 مرداد 1394
1